لطیفه: مزاحم تلفنی
پسرک شیرین زبانی که سه سال بیشتر نداشت با شنیدن صدای زنگ تلفن دوید و گوشی تلفن را برداشت و گفت:
– الو – الو
وقتی دید کسی حرف نمی زند. گوشی را قطع کرد و به طرف مادرش آمد و با شیرین زبانی گفت:
بدجنس ها زنگ می زنند و می روند قایم می شوند.
لطیفه: آقای دکتر
مرد: آقای دکتر، من شبها خوابم نمی برد، اما روزها در اداره خوابم می برد.
دکتر: تختخوابت را ببر اداره. میز کارت را هم ببر خانه.
لطیفه: نوشابه گرم
روزی مردی به ساندویچ فروشی رفت و گفت: یک نوشابه لطفا
صاحب مغازه گفت: نوشابه ها گرم است.
مرد گفت: اشکالی ندارد. در نعلبکی میریزم تا خنک شود.
لطیفه: فرزند ۵۰ ساله
از پدری پرسیدند: شما چند فرزند دارید؟
پدر گفت: دقیقاً نمی دانم که یک فرزند ۵۰ ساله دارم یا ۵ فرزند ده ساله.
لطیفه: راه رفتن با دستها
روزی پسری داشت با دستهایش در خیابان را می رفت ناگهان مردی به او رسید و گفت: چرا با دستهایت راه می روی؟
پسر گفت: چون پدرم گفته است پایم را در خیابان نگذارم.
لطیفه: پنجاه
معلم: پنج را با چه جمع کنیم تا پنجاه شود؟
شاگرد: با آه!
لطیفه: سرگرمی
مادر: چرا سرت را جلو بخاری گرفته ای؟
ناهید: چون خانم معلم گفته است: هر وقت بیکار شدی، سرت را با یک چیزی گرم کن!
لطیفه: همکاری
نرگس: تو میدانی همکاری یعنی چه؟
ندا: بله که می دانم! یعنی مثلا من همکاری بکنم غذای تو را بخورم و تو همکاری کنی و مشقهای مرا بنویسی!
لطیفه: کشیدن دندان
معلم به بچه ای که دندانش درد می کرد گفت: برو خانه و بگو مادرت ترا ببرد و دندانت را بکشد. بچه از مدرسه که بیرون آمد و مستقیم به دکان بقالی رفت و گفت: حسین آقا! شما که ترازو دارید لطفا دندان مرا بکشید.
لطیفه: مرض فراموشی
شخصی به پزشک مراجعه کرد و گفت: آقای دکتر مدتی است که به مرض فراموشی دچار شده ام. پزشک گفت: بگویید ببینم از کی به این بیماری مبتلا شده اید؟
(خودتان می توانید حدس بزنید سوال دکتر تا چه حد بیجا بوده است!